پيشتر، اين نكته را به تفصيل توضيح داديم كه پيشفرض مناسب براى پديد آوردن روانشناسى اسلامى به منزله علمىتجربى، آن است كه عمل آدمى را موضوع مطالعه و تحقيق قرار دهيم. (1) وجه تمايز عمل از رفتار آن است كه عمل، مبتنى بر مبادى خاصى همچون معرفت، ميل و اراده است. شناخت عمل آدمى ضرورى است، زيرا بدون لحاظ آنها،عمل به رفتار يا به مجموعه «حركات بى معنايى» بدل خواهد شد. اما چنين نيست كه شناخت مبادى عمل، شناختجامع و كاملى از عمل فراهم آورد. رويه ديگر عمل كه شناخت كامل عمل در گرو آن نيز هست، ناظر «به آثار عمل»است. در مقاله حاضر، به بررسى اين بعد عملى آدمى خواهيم پرداخت.
دو دسته اثر بر عمل آدمى مترتب است كه در شناخت عمل بايد آنها را مورد توجه قرار داد: دسته نخست، اثر بازگشتىاست كه از عمل به سوى خود عامل باز مىگردد و ما آنرا اثر بازگشتى نوع اول خواهيم ناميد. به عبارت ديگر، تحققعمل موجب تاثيرى بر مبادى عمل مىشود. دسته دوم، اثرى است كه عمل بر اشيا و اشخاص پيرامون عامل بجامىگذارد. در ضمن بررسى اين مساله از اثر بازگشتى عمل نوع دوم نيز سخن خواهيم گفت.
هنگامى كه عمل تحقق مىيابد، آثارى از ناحيه آن به سوى خود عامل باز مىگردد. اينگونه اثر عمل را «اثر بازگشتى»نوع(1) مىناميم. تعبيرى كه در قرآن نيز در اين خصوص بكار رفته، مرادف همين معناست. اين تعبير با كلمه «اعقبهم»بيان شده است در نگاه نخست، ما مشابهت جالب توجهى ميان اين تعبير و اصطلاح پسخوراند، (feedback) [back] كه در اين دو تعبير بكار رفتهاند، معادل همند و هر دو نيز ناظر به اثرى است وجوددارد، زيرا كلمات «عقب» و كه ازيك پيامد (عمل يا رفتار) به سوى نقطه يا نقاط آغازين آن معطوف مىشود.
اما بررسى دقيقتر نشان مىدهد كه تفاوت اين دو تعبير نيز قابل توجه بوده و بيانگر آن است كه اين دو اصطلاح، متعلقبه پيشفرضهاى روان شناختى متفاوتى هستند.
نسخت، بهتر است ويژگىهاى اصطلاح، «پسخوراند» را مورد توجه قرار دهيم. اين مفهوم از علم «سيبرنتيك» گرفتهشده (N.Winter و توسط برخى از نظريههاى روان شناختى، به پديدههاى روانى نيز تعميم داده شده است. نوربرت وينر( يكى از بنيانگذاران عمده نظريههاى سيبرنتيك، با داشتن ديدگاهى كاملا تحويل گرايانه و مكانيستى،مفهوم پسخوراند را در چارچوب اين ديدگاه پروراند است. پسخوراند به منزله «فرآيندى است كه توسط آن، رفتار يكسيستم عامل، به واسطه آثار خود اين رفتار و با توجه به محيطى كه سيستم در آن عمل مىكند، تحت تاثير قرارمىگيرد.»
چنانكه در اين تعريف مشخص است «پسخوراند» به صورت حلقهاى كه در آن، «دروندادى» به سيستم عامل واردمىشود و توسط مركز كنترلى در درون سيستم، از طريق تركيب با پيامهاى موجود در آن تنظيم شده و به صورتبرونداد، از طريق فرستندهاى در محيط، آشكار مىشود و با توجه به محيط بيرونى مجددا به صورت دروندادى جديدبه سيستم باز مىگردد. يك واحد برونداد براى آنكه به پسخوراند بدل شود بايد نسبتبه عناصر موجود در محيطسيستم سنجيده شود و حاصل اين امر به صورت دروندادى جديد، وارد سيستم شده و آنگاه حلقه، بسته مىشود. بابسته شدن حلقه، پسخوراند (feedback) فرآيندى جديدى است. شكل گرفته است. از اين رو، حركت پسخوراندى نسبتبه حركت «پيشخوراندى» اين ديدگاه از آن جهت مكانيستى است كه ميان پسخوراندهاى فيزيكى و آنچه«پسخوراند روان شناختى» ناميده مىشود، تفاوت ماهوى قائل نيست. از اين رو، وينر با ذكر مثالى مىگويد: «اگر ما«بخواهيم» مدادى را برداريم، دستخود را به سوى آن دراز مىكنيم; آنگاه فاصله ميان دست و مداد، به صورتگزارشى پسخوراندى به سيستم عصبى مركزى باز مىگردد و سپس با محاسبهاى خود كار در دستگاه عصبى مركزى،بروندادى ظهور مىكند و حركت دستبه صورت كنترل شدهاى انجام مىشود و به همين قياس، تا هنگامى كه ما مدادرا بر مىداريم اين عملكرد انجام مىشود.»
به بيان وينر، وقتى مىگوييم كسى «مىخواهد» مداد را بر دارد، اين چيزى نيستبجز محاسبههاى خودكارى كهدستگاه عصبى به صورت پسخوراند انجام مىدهد.
اينكه ديدگاه مكانيستى سيبرنتيكى در تبيينهاى روان شناختى از كفايتبرخوردار استيا نه، مورد بحث ما در اينجانيست. آنچه مورد نظر است، اين است كه مفهوم اثر بازگشتى (نوع1) عمل در تعبير قرآن، با مفهوم پسخوراند، بهشرحى كه بيان شد، يكسان نيست. اما پيش از بيان تفاوتها لازم است ويژگىهاى اثر بازگشتى (نوع1) را توضيح دهيم وسپس،با مقايسه آن با پسخوراند، متذكر تفاوتهاى موجود شويم.
اثر بازگشتى عمل بر مبادى آن، موجب تثبيت و تحكيم اين مبادى مىشود. هنگامى كه عمل، با محتواى معينى ازحيث مبادى آن، به انجام مىرسد، محتواى مذكر تحكيم مىيابد و به عبارت ديگر، آمادگى فرد براى انجام عملى ازهمان نوع، افزايش مىيابد. اين به آن معناست كه وقوع عملى معين، ملازم استبا فعال شدن و برپا بودن محتوايى ازمبادى عمل كه متناسب با آن عمل است.
در قرآن، از اثر بازگشتى عمل بر هر يك از مبادى عمل، سخن گفته شده است. در مورد مبدء معرفتى، سخن از آن استكه عمل، همان معرفتى را كه منشا بوده، تحكيم مىكند. در خصوص انديشههاى حق، در بيانى تمثيلى گفته شده استكه اين گونه انديشهها، در خصوص انديشههاى حق، حركت صعودى به سوى خدا دارند و هرگاه به عمل بپيوندند، عمل، آن انديشهها را بالاتر مىبرد (2) به عبارت ديگر، ويژگى معرفت، توسط عمل بارزتر مىشود. در اين بيان، ازويژگى عمل، به عنوان مفهوم «بالا بردن» (رفع) ياد شده است و اشاره به آن دارد كه عمل، از پس انديشه، آنرا به پيشمىراند. (3)
در مورد «مبدء ميلى» عمل نيز، از نقش تحكيم كننده اثر بازگشتى عمل، سخن گفته شده است. اثر بازگشتى عمل، ازدو جهت موجب تحكيم «ميل» مىشود: نخست، از آن جهت كه مبدء معرفتى مقدم بر ميل را تحكيم مىكند و اين نهنوبه خود، زمينه تحكيم ميل را فراهم مىآورد. ديگر آنكه، عمل تحقق يافته، خود ميل را نيز تشديد مىكند. به عنواننمونه، در آيهاى اشاره شده است كه سلطه شيطان فقط بر «كسانى است كه شيطان را راهبر خويش مىگيرند و به خداشرك مىورزند» (4) به عبارت ديگر، پيروى آنان از شيطان (عمل)، هواى نفس (ميل) ايشان را مشتعلتر مىسازد كه ازآن، در آيه، به «سلطه شيطان» تعبير شده است. همچون «مبدء معرفتى» و «ميل عمل»، «مبدء ارادى» نيز تحت تاثير اثربازگشتى عمل است. چنانكه پيشتر اشاره شد، اثر تحكيم كننده عمل بر يك مبدء، در بعضى موارد ناشى از تحكيممبادى تقدم بر آن است و لذا، اثر عمل، نخست از آن جهت مايه تحكيم اراده مىشود كه دو مبدء معرفتى و ميلى مقدمبر آن را استوار مىگرداند. علاوه بر آن، تحقق عمل، كه متضمن تحقق اراده مسبوق بر آن است، راه شكلگيرى مجدداين اراده را تا حدى همواره كرده است. به عكس، مىتوان گفت كه اگر عمل معينى، از فرد صورت نپذيرفته باشد، يا اواز انجام آن، سر باز زده باشد، از حيث اراده ورزى نسبتبه آن، از آمادگى كافى برخوردار نخواهد بود. در مورد اخير،قرآن اشاره مىكند كه اگر فردى، داراى مشى عملى خاصى بوده و همواره به سياق آن، به كار پرداخته باشد، نخواهدتوانستسوداى عملى را در سر بپرورد و «خواهان» حال وضعى باشد كه با مشى و سياق اعمال پيشين او، ناسازگارباشد. (5)
همين وضع در مورد مبدئى از عمل كه «طراحى» ناميده مىشود نيز صادق است. هرگاه عملى كه مسبوق به طراحىاست تحقق يابد اثر بازگشتى آن، موجب طراحى، به منزله مبدئى از عمل، خواهد شد. چنانكه در مورد ساير مبادىنيز اين تحكيم ذكر شد، اين تحكيم، بعضا ناشى از استوارى مبادى پيشين است. هرگاه تصورى كه فرد از عمل دارد، ثبات يافته باشد و تمايل او براى نيل به آن، شدت گرفته باشد، و ارادهاش به تحقق بخشيدن آن تعلق گرفته باشد، اوآمادگى آن را يافته است كه به وسايل و طرق نيل به مطلوب بينديشد و به تنظيم آنها بپردازد.
تحقق اين صورت پذيرى را كه به معناى ثبات شيوهاى از انديشه در فرد است، «طراحى» مىناميم.
حضرت على (ع)، در توضيح معناى «استقامت» (كه مؤمن پس از اقرار به ربوبيتخدا، بايد به آن چنگ زند) به ايننكته اشاره مىكند كه استقامت، مستلزم آنست كه فرد از چندگانگى در عمل، خوددارى كند و مشى درست را با سبكو سياق واحد بكار بندد و از «صرافى در اخلاق» (6) و به تعبيرى تلون بپرهيزد. آنگاه اشاره مىكند كه ثمره اين استقامتو گريز از چندگانگى در آن است كه فرد، توان تدبر و انديشيدن در عواقب عمل خويش را به كف مىآورد; چنانكه براىمثال هرگاه فرد اراده كند كه سخن بگويد (مرحله اراده) به عواقب آن مىانديشد (مرحله طراحى) و اگر پيامدهاى آنرامناسب يافت، سخن را بر زبان جارى مىكند. (7) در حاليكه، چندگانگى در عمل موجب سستى تدبر و طراحىمىشود، چنانكه در همين مثال «سخن گفتن» چنين فردى، وقتى اراده مىكند سخن بگويد، هر چه به زبانش مىآيد،مىگويد و پيامدهاى آنرا بر خود نيز نمىسنجد و نمىنگرد كه كدام «له» و كدام «عليه» اوست (8) در حاليكه زبان، بهتعبير آن حضرت، چون اسب رمندهاى است كه ممكن استسوارش را بزمين بكوبد. (9)
سرانجام، اثر بازگشتى عمل، مبدء نهايى عمل، يعنى «عزم» را نيز تحت تاثير قرار مىدهد. هرگاه عملى كه مسبوق به«عزم» بوده، صورت تحقق بخود گيرد، اثر بازگشتى آن، مايه استوارى «عزم» خواهد بود. در اينجا نيز بايد متذكر شد كهاين استوارى - كه در بعضى موارد ناشى از استوارى مبادى پيشين است - در نتيجه اثر بازگشتى عمل حاصل مىشود. بنابراين، زمانى كه عمل، به سبب نااستوارى عزم، تحقق نمىيابد، تاويل آنرا بايد از جمله در نااستوارى مبادى پيشينجست. از اين رو، خدا در تاويل نااستوارى عزم «آدم»، نااستوارى مبدء معرفتى او را گواه مىآورد: «آدم از آن رو برانجام عهدى كه بسته بود عزم نشان نداد كه تصوير و تصورهاى معرفتى، در وى استوار نشده بود و لذا از وى غايبمىشد و او دچار نسيان مىشد». (10) فرو ريختن مبدء زيرترين عمل، يعنى مبدء معرفتى، براى مبادى مترتب بر آن و ازجمله عزم، جاى استوارى باقى نمىگذارد. علاوه بر استوارى يا نا استوارى ناشى از مبادى پيشين، مبدء عزم، خود نيزدر اثر تحقق عمل، استوارى پيدا مىكند. به عبارت ديگر، كسى كه بيشتر به عمل مبادرت مىكند، عزم استوارترىخواهد داشت. اثر بازگشتى عمل بر مبادى آن، در شكل زير نشان داده شده است:
اكنون، پس از بيان اثر بازگشتى عمل (نوع اول) بر هر يك از مبادى آن، لازم استبه تفاوت ميان اين اثر بازگشتى وپسخوراند كه در بحث مطرح شد، اشاره شود. چنانكه پيشتر بيانشد و از توضيحات مربوط به اثر عمل بر مبادى نيز برمىآيد، اثر بازگشتى عمل، مطابق مفهوم «پسخوراند» در معناىافزارمندانه آن نيست. يعنى ميان عمل اثر آن بر مبادىدوگانگى از نوعى كه ميان اجزاى مختلف يك ماشين برقرار است، وجود ندارد. به عبارت ديگر، در حالى كه درپسخوراند، حركت پيشخوراندى، فرآيند جديدى است; اثر بازگشى عمل چنين نيست و از اين رو، هر چند ما از واژه«اثر بازگشتى» عمل بر مبادى آن سخن مىگوييم، و در مدل فوق نيز آن را به صورت بازگشتى نشان دادهايم، نبايد گمانكرد كه اين اثر به اين گونه است كه پس از وقوع عمل، فرآيند جديدى آغاز و در طى آن، نتايج عمل بر مبادى آن بازمىشود. بلكه، وقوع عمل، حاكى از آن است كه مبادى آن، نسبتبه قبل، در معرض تحولى جديد قرار گرفتهاند. بهعبارت ديگر، وقوع عمل، «دليل» تحول مبادى آن است، نه «علت» آن.
اما در رابطه افزارمندانه پسخوراندى، در يك روند على، برونداد، پس از وقوع، به صورت دروندادى جديد، سيستم راتحت تاثير قرار مىدهند. دستگاهى كه با مصرف انرژى كار مىكند، ممكن است در اثر گرماى حاصله، نقش علت رابازى مىكند و مثلا موجب گداختگى سيمهاى دستگاه مىشود و با قطع سيمها به علت گداختگى، دستگاه خاموشمىشود. در حالى كه، در باب اثر عمل بر مبادى آن، مساله اين است كه خود فرآيند عمل، درگير تحول بخشى بهمبادى آن است، نه فرايندى علاوه بر آن يا پس از آن. بنابراين، بايد گفت كه اثر عمل بر مبادى آن، از نوع بجا گذاشتناثر است، درست مانند ردپايى كه از راه رفتن حاصل مىشود; رد پا، نتيجه راه رفتن است، نه انيكه پس از تحقق «راهرفتن» در فرايندى جديد، رد پاهايى ساخته شود. از اين رو، معناى دقيق كلمه «اعقبهم» در آيه مذكور، «اورثهم» است،يعنى به ارث گذاشتن يا به جا گذاشتن چيزى. (11) بنابراين، تا آنجا كه اثر عمل بر مبادى آن مورد نظر است، اثر بازگشتىعمل، گوياى تحولى است كه در جريان تحقق يافتن عمل، در مبادى آن به ظهور مىرسد.
مراد از بحث عمل بر مبادى آن، اين نيست كه پس از وقوع عمل، فرايند جديدى وجود ندارد كه طى آن، از ناحيهعمل، معطوف به مبادى عمل نشود. بلكه، هنگامى كه عمل فرد تحقق مىيابد، با توجه به آثار عمل بر موقعيتعامل، وى ممكن استبا انديشيدن درباره اين آثار و تحليل عمل انجام يافته خويش به نكاتى دستيابد كه در تحكيمبعدى عمل مؤثر افتد. اين اثر را اثر بازگشتى عمل (نوع دوم) مىناميم. ذيلا با سخن گفتن درباره تاثير عمل برموقعيت عامل اثر بازگشتى (نوع دوم) توضيح خواهيم داد.
قرآن در بحث از عمل آدمى، سخن از آثارى به ميان مىآورد كه «عمل» بر موقعيت «عامل» بجا مىگذراد. حاصل اينسخن آن است كه ماهيت عمل، صرفا منوط به مبادى معرفتى، ميلى، ارادى و نظير آن نيست و شناخت كامل نسبتبهعمل، تنها با شناخت اين مبادى، قابل حصول نمىباشد و اين مشخصهاى است كه ديدگاه قرآن را در باب عمل آدمى،از ذهن گرايى صرف متمايز مىكند; زيرا محدود كردن ماهيت عمل، به ديدگاه عامل، منجر به نوعى ذهن گرايى درشناخت عمل آدمى خواهد شد. به عبارت ديگر، اگر در بررسى يك عمل، خود را تنها محدود به تصورات، تمايلات وانگيزههاى عامل در انجام آن عمل كنيم.
نمىتوانيم ترسيمى كامل و جامع از عمل مورد نظر بدست آوريم. بلكه، با محدود كردن خود به آنچه در ذهن عاملمىگذرد، خود را دچار نوعى ذهن گرايى كردهايم.
در آيات قرآن، اهميت مبادى عمل، در معنا بخشيدن به عمل، كاملا مورد توجه قرار گرفته است; به عنوان مثال، تقواپيشگى، در گرو آن دانسته شده است كه فرد قصد و اراده گردن فرازى نسبتبه افراد ديگر، يا قصد و اراده فسادگستردى در جامعه را نداشته باشد. (12)
اما دخالت قصد و اراده، چنان عمده نيست كه بتوان صرفا با اتكا به آن، عملى را عمل همراه با تقوا و صاحب آنرافردى تقوا پيشه دانست. بلكه، اگر عملى با توجه به آثار مترتب بر موقعيت عامل، عمل فاسد و فتنهانگيزهها باشد،ديگر اين كافى نخواهد بود كه به تصور موجود در ذهن عامل يا انگيزهاى درونى وى استناد شود. از اين رو، با اينكه درآيه مذكور، داشتن قصد و اراده در رابطه با فساد گسترى، مورد توجه قرار گرفته است، در جاى ديگر، هنگامى كه عمل،از حيث آثار مترتب بر موقعيت عامل، مفسده جويانه باشد، عامل، مفسد خوانده شده، هر چند نسبتبه آثار واقعىمترتب بر عمل خويش ناآگاه بوده و خود را مصلح بداند. (13) آنچه در ذهن عامل جريان دارد، براى شناخت عمل اوكافى نيست; بلكه بايد به آثار مترتب بر موقعيت عامل نيز نظر داشت.
هنگامى كه از آثار واقعى عمل بر موقعيت، سخن مىگوييم، ممكن استبراى جلوگيرى از خطا در داورى، لازم باشدميان آثار كوتاه مدت و آثار بلند مدت دامنه عمل بر موقعيت، تمايز بنهيم. براى نمونه مىتوان از گفتگوهاى موسى وخضر ياد كرد هنگامى كه موسى و خضر همسفر شدند، موسى در سه منزل، از اعمال خضر برآشفت و بر وى خردهگرفت. آنچه در هر سه رخ داد حاكى از آن است كه موسى با توجه به آثار كوتاه مدت اعمال خضر، عمل وى را مفسدهجويانه مىانگاشت و لذا بر وى خروش مىكرد. اما خضر، در دفاع اعمال خويش، و تبرئه كردن خود از اتهامها، موسىرا به ملاحظه آثار بلند مدت اعمال خويش بر موقعيت فرا مىخواند. به عنوان نمونه در آغاز سفر، هنگامى كه آنها بركشتى سوار شدند. موسى، خضر را در حال سوراخ كردن كشتى مشاهده كرد; موسى با ملاحظه اين امر، خضر را مورداعتراض قرار داد. (14)
در اينجا مشخص است كه موسى، در مقام بررسى عمل خضر، به اثر آن بر موقعيت، نظر داشته و اگر هم براى اوقصدى در نظر مىگيرد، آنرا بر حسب اثر واقعى عمل خضر بر موقعيت، يعنى آسيب رساندن به ديگران و افكندن آنانبه كام دريا، در نظر گرفته است. به عبارت ديگر، موسى بدون آنكه از قصد خضر سئوال كند با به معناى عمل وى پىببرد; به اثر اين عمل، نظر دوخته و بر حسب آن، قصد وى را معين ساخته است. يعنى حركت وارونه انجام داده است;به جاى استنباط عمل بر حسب قصد، قصد را بر حسب عمل، استنباط كرده است. و اين، خود نوعى شناخت عمل برحسب آثار آن بر موقعيت عامل است.
اما خطاى موسى ان بود كه به آثار كوتاه مدت عمل بر موقعيت، چشم دوخته بود، و از آثار پسين آن نمىپرسيد و از آنغافل بود. خضر در مقام دفاع از عمل خويش، نه تنها قصد اصلاحگرانه خود را گواه مىآورد، بلكه موسى را به ملاحظهآثار بلند مدت عمل خويش فرا مىخواند; و در پاسخ موسى مىگويد كه آن كشتى، از ان مردم تهيدستى بوده كه با آنروزگار مىگذارندند و حاكم وقتبه دليل جنگ به كشتى نياز داشته و بر آن بوده است كه همه كشتىها موجود را بهغضب از مردم بستاند و از آنها استفاده كند. از اين رو، خضر مىگويد كه كشتى را به آن سبب سوراخ كرده است تا حاكماز آن چشم بر گيرد و آن مردم تهيدستبتوانند با تعمير كشتى مايه معيشتخود را در دست داشته باشند. (15)
حاصل كلام آنكه، عمل، حاوى اثر بر موقعيت عامل است كه بدون لحاظ آن، نه مىتوان بر ذهن گرايى غالب آمد، و نهمىتوان ادعاى شناخت جامعى از عمل داشت.
هنگامى كه آثار عمل فرد بر موقعيت وى آشكار شد، فرايند جديدى به ظهور مىرسد. فرد با انديشه در باب اين آثار وتحليل آنها، در آغاز مدار جديدى از عمل، قرار مىگيرد. به عبارت ديگر، انديشيدن فرد در باب آثار عمل خود برموقعيت، مبدا معرفتى تازهاى را فراهم مىآورد كه به نوبه خود، سلطه تازهاى از ميل و اراده و احتمالا تامل و عزم را درپى خواهد داشت و به عملى ديگر منجر خواهد شد; يا از وقوع عملى جلوگيرى خواهد كرد.
بر حسب آنكه فرد، با توجه به آثار عملى خويش بر موقعيت، تصويرى مثبتيا منفى از خود بيابد، يا دستاورد عمل،اميال او را برآورد يا آنها را ناكام بگذارد، نطفه اعمال بعدى، به صورتهاى مختلف بسته خواهد شد. براى مثال درآيات قرآن، اشاره شده است كه اگر دستاورد عمل فرد، به گونهاى ناخوشايند باشد كه آمال و اميال او را ناكام بگذارد،كششهاى او (مبدا ميلى عمل) كند مىشوند و «ياس» (مفهومى كه ناظر به كششها و اميال است) در وى رخمىنمايد. (16)
سخن گفتن از اينكه آثار عمل بر موقعيت، به سوى مبادى عمل باز مىگيردد، به اين معنا نيست كه اين اثر گذارى، بهطور لزوم تام و كامل باشد. بلكه اين امر، به سبب آن است كه انديشه فرد درباره اين آثار سير تكوين اعمال بعدى وى رامىآغازد; نه آن كه آثار واقعى عمل، خود به طور مستقل به اثر گذارى بر عامل بپردازد. هر چند آثار عمل، وجودمستقلى از عامل يافته است، اما چنين نيست كه تاثير گذارى آنها بر عامل، به طور مستقل انجام پذيرد. لذا ممكن استآثار واقعى عمل فرد، در بعضى موارد به دام انديشه او بيفتد; زيرا هنگامى كه اين آثار، براى عامل، ناخوشايند هستند، آثار او از آنها گريزان است و به همين سبب، با ديدى باز، به اين آثار نمىنگرد، و در نتيجه، تنها پارهاى از آنها را مىبيند.
همچنين ممكن است اساسا تمامى آثار عمل فرد از وى پنهان بماند و يا صورت تعريف شدهاى از آنها به او برسد.براى مثال هرگاه فرد، خود را در مقام جحد و انكار قرار دهد، اين قصد و اراده، مانع از آن مىشود كه وى به آثار واقعىو زيانبار عمل خويش، اعتنا كند; لذا در حالى كه چشم هايش، اين آثار را مىبيند، گويى كه آنها را نمىبيند، يا در حالىكه كه گوشهايش، آنچه را درباره اين آثار گفته مىشود، مىشنود، گويى كه آنها را نمىشنود. (17)
به علاوه، ممكن است فرد، صورت تحريف شدهاى از آثار اعمال خويش داشته باشد، به سبب آن كه موقعيت (كهعلاوه بر اشياء، دربرگيرنده اشخاص نيز هست)، آثار سبب فرد را به نحو ساده و دست نخوردهاى، منعكس نمىسازد;بلكه; ممكن است اين آثار، توسط اشخاص ديگر، از عامل پنهان داشته شود، يا ممكن است آثار مذكور، به نحوىتوسط ديگران مورد تفسير قرار گيرد كه صورتى مقلوب و تحريف شده از آنها به دست عامل بدهد. اين حالت از اثربازگشتى، بويژه در رابطه متقابل پيروان و رهبران، بسيار رخ مىدهد. چنانكه، در قرآن اشاره شده است كه پيروان، ازرهبران خويش به خدا شكوه مىبرند كه آنان (با قلب و تحريف يا تفسير اعمال خويش و آثار ويرانگرانه آنها) پيروان رافريفتند و خام كردند و آنان را بر پيروى از خويش ابقا كردند. (18) و از همين رو هنگامى كه پرده از رازها فرو افتد، ايندسته از پيروان و رهبران، هر دو از يكديگر بيزارى مىجويند و از هم مىگريزند; زيرا مىبيند كه چگونه آثار تباه وتباهى ساز اعمالشان، توسط ديگرى، آراسته شده و زيبا جلوه داده شده بود. (19)
حاصل كلام آنكه پارهاى از آثار عمل فرد، بر اشياء و اشخاص موجود در موقعيت عمل، مترتب مىشود كه اعتناى بهآنها، لازمه شناخت جامع عمل مزبور است. اين دسته از آثار، در حركتبازگشتى خود، مبدا معرفتى نوينى را فراهممىآورد كه با مبادى ديگر عمل كه در پى مىآيند، به اعمال بعدى عامل، صورت مىبخشند، اما از آنجا كه اين آثار، ازخلال انديشه عامل، به درك اين آثار، نحوه اثر بازگشتى، متفاوت خواهد بود. ممكن است فرد، كاملا با اين آثار درتماس باشد، يا به طور جزيى به آنها راه يابد، و يا به طور كامل از آنها در حجاب باشد و صورت تحريف شدهاى از آنهادر ذهن و ضمير خويش داشته باشد.
بنابراين تميز اين نوع از اثر بازگشتى نيز با پسخوراند آشكار است در حالى كه در پسخوراند، برونداد، ويژگىهاى خودرا بر سيستم بار مىكند و در مورد اثر بازگشى عمل (نوع دوم)، چنين نيست. بلكه، چنان كه گذشت، فرد با آثار عملخويش بر موقعيت، به صورت گزينشى روبهرو مىشود; به گونهاى كه برخى از آنها را مىبيند و برخى را نمىبيند;برخى را دريافت مىكند و برخى را وا مىگذارد.
در اينجا لازم استبه رابطه ميان اثر بازگشتى نوع اول و اثر بازگشتى نوع دوم توجه نماييم در واقع، اثر بازگشتى نوع اولزمينه گزينش در اثر بازگشتى نوع دوم را فراهم مىكنند. هنگامى كه يك عمل در فرآيند خويش، داراى آثارى بر مبادىمعرفتى، و ميلى و ارادى خود باشد، مسير حركتبعدى مشخص شده است و همين است كه به اثر بازگشتى نوع دومصورتى گزينشى مىدهد. فرد بر حسب ويژگيها و احاطهاى كه از حيث معرفتى و ميلى و غير آن يافته، آمادگىهاىمعينى را براى آثار عمل خويش بر موقعيت، پيدا مىكند و بر حسب حدود اين آمادگىها، از آثار مذكور گزينشمىكند.
1) فلما آتيهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفو الله ماوعدوه و بما كانوا يكذبون. توبه: 77
2) اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه. فاطر: 10
3) الميزان، ذيل آيه.
4) انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون. نحل: 100
5) ولا يتمنونه ابدا بما قدمت ايديهم والله عليم بالظالمين. جمعه: 77
6) ثم اياكم و تهزيع الاخلاق و تصريفها. خطبه 176
7) و ان لسان المؤمن من وراء قلبه و ان قلب المنافق من وراء لسانه: لان المؤمن اذا اراد ان يتكلم بكلام تدبره فىنفسه، فان كان خيرا ابداء، و ان كان شرا و اراه. همان.
8) و ان المنافق يتكلم بما اتى على لسانه لا يدرى ماذا له و ماذا عليه. همان.
9) فان هذااللسان جموح بصاحبه. همان.
10) و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما. طه: 115
11) المفردات (ذيل واژه «عقب»): و اعقببه كذا اذا اورثه ذلك، قال «فاعقبهم نفاقا».
12) تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا والعاقبه للمتقين. قصص: 82
13) فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينة خرقها قال اخرقتها لتغرق اهلهالقد جئتشيئا امرا. كهف: 71
14) فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينة خرقها قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئتشيئا امرا. كهف: 71
15) اما السفينه فكانت لمساكين يعملون فى البحر فاردت ان اعيبها و كان وراء هم ملك ياخذ كل سفينه غصبا. كهف:79
16) فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله و كرهوا ان يجاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله و قالوا لاتنفروافى الحر قل نار جهنم اشد حرالو كانو يفقهون. توبه:81
17) و جعلنا لهم سمعا و ابصارا و افئدة فما اغنى عنهم سمعهم ولا ابصارهم و لا افئدتهم من شىء اذا كانوا يجحدونبآيات الله و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن. احقاف: 24
18) و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا. احزاب: 67
19) اذ تبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعوا و رآوا العذاب و تقطعتبهم الاسباب. و قال الذين اتبعوا لو ان لنا كرة فنتبرا منهم كما تبراوا منا كذلك يريهم الله اعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار.